نام رمان : آبی تر از آسمان
نویسنده : شهلا کلانتری
به نام مهربان هستی
فصل اول
تهران سال ۱۳۵۰
فرهاد نگاهی به صورت لیلا انداخت.دستهایش درهم گره خورده بود.سعی می کرد جلوی عصبانیت خود را بگیرد گفت:
ـ آخه تو که دختر خوبی هستی چرا لج می کنی؟مگر چه می شد که به این بابا واب بدهی وما را از دست این مردک خلاص کنی!
این ها حرفهایی بود که مدارم در این چند روز داشت به لیلا خواهرزاده ی کوچکش می گفت.لیلا در جواب گفت:
ـ آخه بابا به من چه ربطی دارد؟مگر من قرض بالا آوردم؟مگر من
صبح تا شب توی این کافه ها…دارم با این وآن خوش وبش می کنم؟بریز وبپاش می
کنم؟مگر من پول حیف ومیل می کنم؟به خدا دای خسته ام!اگه بخواهی سربه سرم
بگذاری این جا نمی مانم راهم را می گیرم واز این جا می روم آن وقت تو ما
مانی وقول هایی که به مادرم قبل از دفنش دادی.
لیلا غزق فکر
وخیال شد.فکر چند سال پیش که چه فاجعه ای رخ داده بود.او به آن سال برگشته
بود.به آن دوران خوش.چه خانواده ی خوشبختی بودند اگر پدرش،مادرش وبرادرش
زنده می ماندند.آن وقت او هم مانند بقیه خوش بود وزجر نمی کشید.با خود
گفت:«کاش به شمال نمی رفتیم ما که هر سال می رفتیم کاش آن سال نمی
رفتیم.»هر سال تابستان چند روزی را با خانواده به شمال می رفتند.کنار هم
اقامت در کنار دریا و ویلاهای زیبا،تفریح وشنا،قایق سواری ودیدن موج های
کوتاه وبلند ولذت بردن از این صحنه ها وبازی های دیگر با پدرام برادرش که
چهار سال از لیلا بزرگتر بود وبه خاطر بزرگی همیشه هوای لیلا را داشت.لیلا
هر وقت که ناراحت می شد سرش را بر روی سینه ی برادر می گذاشت ومی گریست ولی
حالا برادری در کار نبود که حامی او در مشکلات باشد.پدری مهربان داشت که
از هیچ چیز برای آن ها دریغ نمی کرد همیشه تکیه گاه خانواده بود.قبل از
مسافرت آنها را به کله پزی برد وگفت:
ـ بچه ها سیر بخورید که باید تا شمال غرغر نکنید.
دانلود رمان در ادامه مطلب....