loading...
شب فان،تیتراژ،دانلود ترانه،اس ام اس،فان کده،عاشقانه ها
shabfun بازدید : 198 شنبه 05 بهمن 1392 نظرات (0)


داستان عبرت انگیز مداد



پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .

- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .



دانلود داستان آموزنده در ادامه مطلب...

shabfun بازدید : 350 یکشنبه 05 آبان 1392 نظرات (0)




دانلود رمان


نام رمان : بادبادک باز

نویسنده : خالد حسینی

یک

دسامبر ۲۰۰۱

در یک روز سرد ابری زمستان ۱۹۷۵ در دوازده سالگی شخصیتم شکل گرفت . دقیقا آن لحظه یادم مانده ؛ پشت چینه ی مخروبه ای دولا شده بودم و کوچه ی کنار نهر یخزده را دید می زدم. سالها از این ماجرا می گذرد ، اما زندگی به من آموخته است آنچه درباره ی از یاد بردن گذشته ها می گویند درست نیست . چون گذشته با سماجت راه خود را باز می کند. حالا که به گذشته برمی گردم ، می بینم تمام این بیست و شش سال به همان کوچه ی متروک سرک کشیده ام.

یکی از روزهای تابستان گذشته دوستم رحیم خان از پاکستان تلفن کرد . از من خواست به دیدنش بروم. گوشی در دست توی آشپزخانه بودم و می دانستم فقط رحیم خان پشت خط نیست. این گذشته ام بود. با گناه هایی که کفاره اش را نداده ام. پس از اینکه گوشی را گذاشتم ، رفتم تا کنار دریاچه ی اسپرکلز( Spreckels ) در حاشیه ی شمالی پارک گلدن گیت قدمی بزنم. آفتاب اول بعد از ظهر روی آب می درخشید و دهها زورق بازیچه روی آب بود و نسیم خنکی آنها را پیش می راند. سر بلند کردم و جفتی بادبادک در انتهای غربی پارک خیلی بالاتر از درخت ها بر فراز اسیابهای بادی می رقصیدند؛ مثل یک جفت چشم کنار هم بودند و با هم پایین و بالا می رفتند و از بالا به سانفرانسیسکو ، شهری که حالا خانه ام شده ، نگاه می کردند. ناگهان صدایحسن در سرم پیچید : جانم هزار بار فدایت . حسن ، بادبادک باز لب شکری.


برای دانلود رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید....

shabfun بازدید : 282 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (0)




داستان عاشقانه


دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

 در ادامه مطلب...

shabfun بازدید : 455 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)




تصاویر عاشقانه

اصلا حوصله نداشتم ازتختخواب بیرون بیام مادرم ازآشپزخونه هی داد میزد باران باران بلند شو دختر

دیرت شدآآآآ…

چندروز بود همه اش خوابش رو میدیدم شده بود نقش اول تمام خوابهای من.

در ادامه مطلب...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1077
  • کل نظرات : 106
  • افراد آنلاین : 155
  • تعداد اعضا : 1473
  • آی پی امروز : 240
  • آی پی دیروز : 97
  • بازدید امروز : 370
  • باردید دیروز : 209
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 579
  • بازدید ماه : 579
  • بازدید سال : 53,367
  • بازدید کلی : 1,410,869
  • کدهای اختصاصی
    عاشقانه،مطالب عاشقانه،جملات عاشقانه،متن های عاشقانه،جملات جدیدعاشقانه،مطالب زیبای عاشقانه،دانلود تیتراژ،دانلود،دانلود بازی،دانلود بازی های جدید،دنلودفوتبال 2014،فیفا2014،دانلودستان،عکس عاشقانه,تصاویر عاشقانه,+18,عاشقانه ها قالب وبلاگ

    گالری عکس
    دریافت همین آهنگ