نام کتاب: نیما
صفحات روزنامه رو ورق زدم دیگه داشت حالم بهم میخورد .همش
منشی زن ..تمام وقت و… اااا ه ه اخه چرا یه کار به درد بخور واسه ما دخترای
بدبخت پیدا نمیشه …
اره دیگه منشی زن می گیرن تا می تونن ازشون کار می کشن…
اونوقت نصف اون چیزی که حقشونه بهمون میدن بعد یکی دوماه هم میگن برو به
سلامت ازت راضی نبودیم …
ای خدا این همه الکی رفتم دانشگاه , این لیسانس نقاشی به چه
دردم میخوره اخه ؟ قربونت برم اقا جون اینم رشته بود وصیت کردی برم؟ خوب
وصیت می کردی دکتری , مهندسی , چیزی بشم….اخه نقاشی هم شد کار؟
از شکمم زدم از خوابم ا زلباس از همه چیزم…. مگه عموی بدبختم چقدر دیگه می تونه جور من و بکشه؟ هان؟
تو که خودت شاهدی چه شبا که تا صبح نخوابیدم و با چشمای سرخ
شده واسه این بچه پولدارای تنبل طرح زدم, نقاشی کشیدم , بلکه خرج این
دانشگاه کوفتی رو با کمک عمو در بیارم مدرک بگیرم بلکه برم سر کار جبران
کنم …اما کو کااااررر….
چیکار کنم تو بگو خدا جون … هر جا میرم سابقه کار میخوان ,
پارتیه کلفت میخوان … که من فلک زده هیچ کدومش و ندارم …از دار این دنیای
پر محبتت فقط یه عمو دارم با یه زن عمو که چشم دیدن منو نداره …اگه خانوادم
و ازم نگرفته بودی … اگه مامان گلم و بابام زنده بود هیچ وقت وضع من این
جور نبود …اونوقت واسه اینکه سر بار کسی نباشم مجبور نبودم تو این سن دنبال
کار تو هر خراب شده ای سر بکشم …مگه من بدبخت چند سالمه؟همش ۲۳ سال حتی
بچگی هم نکردم ..خودت شاهد بودی وقتی بچه های عموم با بچه های محل بازی می
کردن من سر چهارراه ها فال میفروختم دست فروشی می کردم چون با همون بچگیم
می فهمیدم کسی رو ندارم و باید رو پای خودم وایسم مگه تا کی عموم میتونه
منو نگهدار؟ اون بدبختم از دست غرغرای زنش به تنگ اومده خدا جون چی کار کنم
؟
همون طور که داشتم با خدا حرف میزدم و به طرف خونه عموم م
یرفتم چشمم به یه آگهی خورد. به یک آقای مجرد دارای مدرک لیسانس روانشناسی
جهت مراقبت و پرستاری از یک کودک نیازمندیم.
خواهشمند است افراد واجد و شرایط به آدرس زیر مراجعت فرمایند
.
برای دانلود رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید....