عشق خدایی
گنجشک به خدا گفت : لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگیم ، سر پناه بی کسیم بود
طوفان تو آن را از من گرفت ، کجای دنیای تو را گرفته بودم ؟
خدا گفت : ماری در راه خانه ات بود ، تو خواب بودی ، باد را گفتم : لانه ات را واژگون کند ،
آن گاه تو از کمین مار پر گشودی .