نام رمان : رویای محال
نویسنده : هانیه محمدیاری
حال عجیبی داشت. دلهره و ترس لحظه ای رهایش نمی کرد. صدای ژیلا با صدای زن های همسایه که برای کمک آمده بودند،در هم آمیخت:
- نازی زود باش،زشته. الان می پرسن دخترت کجاس؟بگم داره خودشو خوشگل می کنه؟
نازنین لبخندزنان گفت:
- اَمان از دست شما که به خاطر حرف مردم زندگی می کنین. الان می یام مامان جان،شما برید.
- حالا خوبه نمی خوای بری عروسی خانوم خانوما،نذری داریم نه عروسی!
- می دونم،اومدم.
جلوی آینه در حالی که به چهره ی رنگ باخته اش چشم دوخته بود،با لبخند به آرامی زمزمه کرد:
- امروز بید از همیشه خوشگل تر باشم.
برای دانلود رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید....