کاش مـیدانسـتی آن کسی که در تو امیدبه زندگـی را
پرورش می داد خودش محتاج قطره ای از باران محبت
بود.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
6 | 586 | admin |
![]() |
0 | 313 | admin |
![]() |
1 | 420 | admin |
![]() |
0 | 255 | admin |
یادت در ذهنم ومهرت درقلبم وعطر مهربانیت درتمام
وجودم است.
محـبت را درپاکی نـگاهت و صـداقت را در وجودمهربانت
کاش میشد به تو گفت که تو تنها سخن شعر منی
کاش مـیـشد بـه تـو گفت که نرودور نشو از بر من ،
تو بمان تا که نمیرد دل من.
نام رمان : رویای محال
نویسنده : هانیه محمدیاری
حال عجیبی داشت. دلهره و ترس لحظه ای رهایش نمی کرد. صدای ژیلا با صدای زن های همسایه که برای کمک آمده بودند،در هم آمیخت:
- نازی زود باش،زشته. الان می پرسن دخترت کجاس؟بگم داره خودشو خوشگل می کنه؟
نازنین لبخندزنان گفت:
- اَمان از دست شما که به خاطر حرف مردم زندگی می کنین. الان می یام مامان جان،شما برید.
- حالا خوبه نمی خوای بری عروسی خانوم خانوما،نذری داریم نه عروسی!
- می دونم،اومدم.
جلوی آینه در حالی که به چهره ی رنگ باخته اش چشم دوخته بود،با لبخند به آرامی زمزمه کرد:
- امروز بید از همیشه خوشگل تر باشم.
برای دانلود رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید....