چشمانم پر از سنگ ریزه است....
از
بس که از ترس این که نگاهم به نگاهی گره بخورد....
آنرا بر کف جاده ها انداخته ام...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
6 | 586 | admin |
![]() |
0 | 313 | admin |
![]() |
1 | 420 | admin |
![]() |
0 | 255 | admin |
چشمانم پر از سنگ ریزه است....
از
بس که از ترس این که نگاهم به نگاهی گره بخورد....
آنرا بر کف جاده ها انداخته ام...
آری اینگونه است رسیدن به اوج
..
باید بخواهیم
نهراسیم
بتوانیم
ببینیم
فردا را بخواهیم
از گذشته به جز تجربیاتش ما بقی را دور ریزیم
تا چشم کار میکند ، نـــــــــــیستی ...
این غم انگیزترین چــــــــــــــــــــــــ ــیزیست ،
که مــــــــــــــــــــــیش د دیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــد ...
کاش کـــــــــــور بــــــــــودم ،
چشمـــانم را بـــــــــی حضورت نـــــــــــمی خواهم ... !
دلـــــــــ ــــــــــــ ــــــــــ ـــــــتنگی نــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــبودنت را ،
به رخ لــــــــــــــحظه هایم مــــــــــــــــیکشند ... !!!
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
یک بار عاشقی به در خانه معشوق رفت و در را کوبید .
معشوق پرسید : « کیستی ؟ »
عاشق گفت : « منم ! »
معشوق گفت : « برو ! تو هنوز در عشق خود صادق نیستی .»
عاشق رفت و سالی دیگر دوباره آمد و در را کوبید .
معشوق گفت : « کیستی ؟ »
عاشق گفت : « توئی ! »
معشوق در را باز کرد و گفت : « حالا بیا که در عشق راست گفتاری ! »
عشق خدایی
گنجشک به خدا گفت : لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگیم ، سر پناه بی کسیم بود
طوفان تو آن را از من گرفت ، کجای دنیای تو را گرفته بودم ؟
خدا گفت : ماری در راه خانه ات بود ، تو خواب بودی ، باد را گفتم : لانه ات را واژگون کند ،
آن گاه تو از کمین مار پر گشودی .
در خاطری که ” تویـــی ” دیگران فراموشند ،
بگذار در گوشت بگویم
” میـــخواهــمــــــــت ” …
این خلاصه ی ،
تمام حرفای عاشقــــانه دنـــیاست …!!!
تعداد صفحات : 9