loading...
شب فان،تیتراژ،دانلود ترانه،اس ام اس،فان کده،عاشقانه ها
shabfun بازدید : 403 دوشنبه 06 آبان 1392 نظرات (0)




دانلود رمان


نام رمان: حریم عشق

نویسنده: رویا خسرو نجدی


او آمد ، امابا لباسی دیگر چهره اش در اولین لحظات نا آشنا می نمود ، ولی لبخند زیبایش او را همان آشنای قبلی معرفی میکرد . به محض دیدنش جلو رفتم بارها نزد خود این صحنه را تجسم نموده و برخوردم را تمرین کرده بودم . با اینحال مطمئن هستم که باز چهره ام مرا بی نهایت دستپاچه نشان می داد و صدایم از شدت هیجان می لرزید .

سلام کردم . نگاهش طور خاصی بود ، گویا برایش آشنا بودم ولی صدایش پر از تردید بود .

- … سلام

- امیدوارم حالتون خوب باشه و مصدومیتتون بهبود پیدا کرده باشه .

- آه … شناختمتون

- بله من هفته قبل … خاطرتون که هست ، موقع باز کردن در ماشین بعلت عجله زیاد متوجه شما نشدم و این بی دقتی باعث شد در به پای شما بخوره و صدمه ببینید .

- صدمه ؟ شوخی می کنید ؟ … من که همون موقع هم عرض کردم چیز مهمی نیست .

- بله فرمودید، ولی من بازم نگران بودم

خندید و گفت ” نگرانی شما بیهوده بوده ، همان طور که می بینید من در سلامت کامل بسر می برم “

برخورد با رهگذاران باعث شد بخاطر بیاورم درست در وسط پیاده رو ایستاده ایم . با چهره ای خجالت زده گفتم :”اگه اشکالی نداره بقیه صحبت رو توی ماشین ادامه بدیم ، اینجا نمی شه صحبت کرد ، چون ظاهرا سد معبر کردیم .

-ولی من فکر نمی کنم مسیر هامون یکی باشه


برای دانلود رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید....

shabfun بازدید : 233 یکشنبه 05 آبان 1392 نظرات (1)




دانلود رمان



نام رمان : احتمالا گم شده ام

نویسنده : سارا سالار


صدای زنگ تلفن ترتیب مغزم را می دهد. دستم را بی خودی طرفش دراز می کنم تا قبل از این که مغزم روی تخت ولو شود، صداش را کم کنم… می رود روی پیغام گیر… کیوان است. می خواهد بداند خانه هستم یا نه. جواب نمی دهم.

سرم را که از روی بالش بلند می کنم، تازه می فهمم چه قدر سنگین است از لا به لای بخار توی سرم به ساعت میز نگاه می کنم. ساعت ده است یا یازده یا دوازده؟ چه اهمیتی دارد؟ سعی می کنم دیشب را به خاطر بیاورم جاش سامیار به خاطرم می آید و این که اهمیت دارد ساعت ده است یا یازده یا دوازده و اصلاً زود بیدار شده باشد، تا حالا چه کار کرده و حالا دارد چه کار می کنند…

از جا می پرم، دستم را به دیوار می گیرم و از اتاق خواب می آیم بیرون… سامیار توی اتاقش نیست… دلم هری می ریزد پایین… توی سالن سرک می کشم… توی آشپزخانه… توی حمام و توالت … نیست… همان جا کنار دیوار توالت و می نشینم و نفس می کشم … یک دفعه یادم می آید امروز صبح با تاکسی فرستادمش مهد کودک. باورم نمی شد یادم رفته باشد. خودم بیدار شده بودم، خودم به زور دو سه لقمه چپانده بودم توی دهانش، خودم لباس خوابش را کنده بودم و بلوز و شلوارش را تنش کرده بودم و توی کیفش آب پرتقال و بیسکویت بودم و به تاکسی سر کوچه زنگ زدم بودم یک راننده ی مطمئن بفرستد تا ببردش مهدکودک. نکند دارم آلزایمر می گیرم. یعنی آدم می تواند توی سی و پنج سالگی آلزایمر بگیرد؟ پاهایم را دراز می کنم روی زمین و سرم را تکیه می دهم به کاشی های سرد دیوار… فکر می کنم خواب بودم…. شاید … دیدم دوباره توی حیاط مربع شکلی هستم که چهار تا باغچه دارد….

گندم بلوزش را می زند بالا…

می گوید:« من با یک روح عشق بازی می کنم…»


برای دانلود رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید....

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1077
  • کل نظرات : 106
  • افراد آنلاین : 280
  • تعداد اعضا : 1473
  • آی پی امروز : 413
  • آی پی دیروز : 97
  • بازدید امروز : 1,542
  • باردید دیروز : 209
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,751
  • بازدید ماه : 1,751
  • بازدید سال : 54,539
  • بازدید کلی : 1,412,041
  • کدهای اختصاصی
    عاشقانه،مطالب عاشقانه،جملات عاشقانه،متن های عاشقانه،جملات جدیدعاشقانه،مطالب زیبای عاشقانه،دانلود تیتراژ،دانلود،دانلود بازی،دانلود بازی های جدید،دنلودفوتبال 2014،فیفا2014،دانلودستان،عکس عاشقانه,تصاویر عاشقانه,+18,عاشقانه ها قالب وبلاگ

    گالری عکس
    دریافت همین آهنگ